کد مطلب:53247 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:251

جنگ خندق (احزاب)











در ده سالی كه پیغمبر در مدینه زندگی می كرد مسلمانها به وسیله ی بت پرستان مكه سخت در فشار بودند و دشمن نمی گذاشت آنها آسوده خاطر باشند. به طوری كه مجبور بودند دردسرها و مشكلات زیادی را تحمل كنند زیرا مسلمانان در بیش از هفتاد جنگ چه بزرگ و یا كوچك در تمام این مدت گرفتار بودند.

در سال پنجم هجری یك لشكر شامل ده هزار مرد جنگی عازم مدینه شدند.

فرمانده این سپاه باز ابوسفیان بود كه با محمّد (ص) لج می كرد و در حقیقت كینه ی خانوادگی داشت. پیغمبر ضمن مشورت با اصحاب اطراف مدینه خندقی حفر نمود تا دشمن را عقب نگاه دارد.

عمروبن عبدود كه شهرت دلاوریش سراسر عربستان را فرا گرفته بود و با هزار نفر جنگجو برابری می كرد به اتفاق چهار مبارز دیگر با اسب به این طرف خندق پریدند. عمرو در حالی كه بسیار خشمگین بود با صدای بلند مبارز طلبید. مسلمانان خیلی وحشت زده شدند وقتی كه این پهلوان بی باك در میدان رزم نمایان شد، هیچ كس داوطلب جنگ با او نبود. عمرو گفت: «كجاست آن بهشتی كه آرزو دارید برای همیشه در آن جاوید

[صفحه 26]

و خوش باشید، من دنبال كسی می گردم كه بتواند با من مصاف دهد.»

هیچ جواب مثبتی داده نشد جز حضرت علی (ع) كه آمادگی خود را اعلام داشت. پیغمبر (ص) فرمود: «بنشین علی او عمرو است» و روی خود را به طرف پیروانش برگرداند و فرمود: «چه كسی حاضر است ما را از شرّ این مرد شرور خلاص كند؟»

هر دفعه عمرو مبارز می طلبید حضرت علی (ع) حاضر بود كه با او رو به رو شود. سرانجام از طرف پیغمبر اجازه گرفت و خوشحال بود كه با این دشمن خدا جنگ می كند، مثل خوشحالی كسی كه از زندان خلاص می شود.

امام علی (ع) در سن 25 سالگی با قهرمان قوی و تنومند عربستان مواجه گردید كه سابقه و تجربه ی زیادی در جنگ داشت. او به شدّت توسط عمرو تحقیر می شد و نمی دانست كه چه بسا جوانانی وجود دارند كه ممكن است شجاع و بی باك باشند.

عمرو در وهله ی اول بر حضرت علی (ع) رحمت آورد كه در عنفوان جوانی به استقبال مرگ می رود و سپس گفت: «تو خیلی جوانی كه با من ستیز كنی، تو چه كسی هستی؟ او جواب داد من علی فرزند ابیطالب هستم.»

به مجرد اینكه عمرو این نام را شنید یك كمی تكان خورد و با ناامیدی چنین گفت: «پدر تو دوست نزدیك من بود و دوست ندارم خون جوانی مثل تو را بریزم چه بهتر كه یكی از عموهایت به میدان آیند.»

حضرت علی (ع) فرمود: «حرفهای ابلهانه را واگذار، من وظیفه خود می دانم كه تو را در راه خدا به قتل رسانم.» و سپس اضافه فرمود: «تا آنجا كه من می دانم تو در میدان كارزار یكی از سه حاجت طرف مقابل را برمی آوری، حالا یكی از خواسته های مرا قبول كن، اولاً بت پرستی را ترك

[صفحه 27]

كن و وارد جمع مسلمانان شو.»

عمرو جواب داد: «من هرگز به محمّد ایمان نمی آورم. درخواست دومی تو چیست؟»

امام علی (ع) فرمود: «تصمیم خود را عوض كن و از جنگ صرف نظر نمای یا اینكه از اسب پیاده شو، زیرا من پیاده هستم.»

عمرو گفت: «آن ننگ خانواده من است اگر مردم بگویند عمرو از یك جوان بی تجربه ترسید» و سپس از اسب پیاده شد و به طرف امام علی (ع) با شمشیر كشیده حمله ور گردید.

حضرت علی (ع) فوراً سرش را با سپر پوشانید، ضربه آنقدر شدید و سخت بود كه سپر از هم درید و سر مبارك آن حضرت كمی آسیب دید.

حضرت علی (ع) ضربه ی محكمی به ران پای عمرو وارد كرد به طوری كه ضربه به هدف رسید و پهلوان نامی بر روی زمین درغلطید.

موقعی كه میدان نبرد از گرد و خاك، روشن شد مشاهده گردید كه حضرت علی (ع) روی سینه ی عمرو نشسته تا سرش را از بدن جدا كند، همه در شگفت شدند.

عمرو در آخرین لحظات جان دادنش وصیت كرد كه امام علی (ع) از لباس و اسلحه قیمتی اش صرف نظر نماید. حضرت علی (ع) موافقت كرد و فرمود: «فراموش كردن آن برای من آسان است» و سپس آن چهار نفری كه با عمرو همراهی كرده بودند همگی فرار كردند تا از خندق گذر كنند. یكی از آنها چون خواست بگریزد داخل خندق افتاد و مسلمانان شروع به سنگباران او كردند اما او یكی را به مبارزه دعوت كرد.

حضرت علی (ع) وارد خندق شد و او را با یك ضربه شمشیر به هلاكت رسانید.

[صفحه 28]

به طوری كه بعضی از مورخین[1] سنّی می نویسد پیغمبر فرموده است: «ارزش ضربت علی نزد خدا در روز خندق بیشتر از عبادت عالمیان (فرشتگان و انسانها) است». عمرو كه تنها امید بت پرستان قریش بود و روی او خیلی حساب می كردند غیرمنتظره كشته شد و در نتیجه ترسی عمیق بر دشمن مستولی گردید. ابوسفیان متحیر بود كه چگونه به این وضعیت سر و سامان دهد.

مقارن با این احوال طوفان سختی برخاست و او بر آن شد كه به مكه مراجعت نماید، او سخنرانی كوتاهی ایراد نمود و سپس سپاه مكّه به تبعیت از او آنجا را ترك كردند.

این جنگ به عنوان جنگ احزاب نیز مشهور است زیرا گروههای بسیاری از یهودیان و چادرنشینان اطراف مكه و مدینه در این جنگ شركت داشتند.

اگرچه كلیمیان قبلاً قرارداد دفاع از مدینه را امضاء كرده بودند ولكن مثل همیشه پیمان خود را شكسته و در پنهانی اسلحه به طرف مكه ارسال می داشتند.

آنها مرتباً با بت پرستان مكه مشغول بستن قرارداد بودند، بنابراین مسلمانها نمی توانستند از طرف آنها آسوده خاطر باشند.

حضرت محمّد (ص) تصمیم گرفت آنها را تحت انقیاد خود درآورد و عاقبت در سال هفتم هجری به آنها اعلام جنگ داد.

كلیمیان از پیشرفت اسلام هراسناك بودند زیرا آن به منافع بزرگانشان لطمه وارد می كرد.

[صفحه 29]


صفحه 26، 27، 28، 29.








    1. الف- حكیم نیشابوری، در كتاب مستدرك، جلد سوم، صفحه ی 32،

      ب- مسعودی، در كتاب مشهورش مروج الذهب،

      ج- طبری، در كتاب تاریخ طبری.